موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
روایت مهدی کفاش از شب «سوران سرد»

زماني براي شيدايي جواد افهمی

29 بهمن 1391 13:59 | 4 نظر
Article Rating | امتیاز: 2.65 با 95 رای
زماني براي شيدايي جواد افهمی


اگر بخواهم تنها و تنها يک لذت از سفر به همراه رمان‌نويسان به مُتل شيان را ذکر کنم قطعاً آن لذت آشنايي و هم‌کلامي با جواد افهمي خواهد بود.
«جواد افهمي» به مفهوم واقعي کلمه نويسنده است. پيش از اين در سال‌هاي انتهايي دهۀ هفتاد به کسي برخوردم که به معناي واقعي کلمه شاعر بود. «مرتضي اميري اسفندقه». آن سال کتاب «بازوان مولايي‌اش» را در مشهد به من هديه کرد. وقتي که با اين شاعر آشنا شدم و حتي به خانه‌اش در مجاورت يک مسجد رفتم؛ پاپوشش، دم‌پايي لاستيکي بود و هيچ اعتنايي به ظاهرش نداشت. با اين حال در  جمع شاعران جوان و پير خراسان هيچ‌کس اين آشفتگي ظاهر را نمي‌ديد و واقعاً محترم بود.
اين هديۀ ارجمند را مصطفي محدثي خراساني که کاشف پديده‌هاي شعري بود، به جلسات شعر حوزۀ هنري مشهد آورده ‌بود. اسفندماه که مي‌شد، همان‌طور که خود اميري اسفندقه در ابتداي کتاب شعر بازوان مولايي‌اش آورده: زن و فرزند سپردم به برادر زن خويش...
از خانه و کاشانه کنده مي‌شد و به ميان کوه مي‌رفت و وقتي برمي‌گشت منظومه‌اي از شعر به همراه‌ داشت که حاصل اين عزلت و کوه‌نشيني بود.
اين شيدايي در ميان شعراي ايراني سابقه‌اي طولاني دارد. اما در داستان‌نويسان نه! داستان در ميانۀ صنعت و هنر است. از طرفي وامدار بوطيقاي ادبي و شعر است و از طرف ديگر ادبياتِ شنيدني را ديدني کرده‌ و در سدۀ اخير سينما را تغذيه کرده‌است؛ سينمايي که بيشتر صنعت است و هدفش کسب درآمد از طريق فروش لذت و ترس و نفرت و شجاعت و نااميدي و اميد و اطلاعات.
افهمي وقتي از لحظات نوشتن «سوران سرد» حرف مي‌زد، دستانش مي‌لرزيد. فکر مي‌کردي حالا در کوه‌هاي کردستان است و اسير سرما و برف و بوران زمستان سوران. 
سوراني که ساخته خيال اوست و جايي به اين نام با مشخصاتي که در رمانش آورده روي صفحه جغرافيا وجود خارجي ندارد! افهمي به معناي واقعي کلمه يخ مي‌زد!
شيدايي نوشتن سوران سرد چنان مجنونش مي‌کند که آقاي مهندس را از سر پروژۀ ساختماني و ثروت و آسايش پيش رو مي‌کشاند به کف درۀ فرحزاد. آن‌هم نَه روز، که ساعت يازده شب تا دوِ صبح. جايي‌که در آن‌جا تصور قدم زدن يک نويسنده در روز هم سخت است. چه رسد به شب. آن‌هم نويسنده‌اي که بلند‌بلند با شخصيت‌هايش حرف مي‌زند، گاهي به آرامي و گاه به صداي بلند با عتاب! با شخصيت‌هايش مي‌خندد و گاه با خشم بر سرشان فرياد مي‌کشد.
ارادۀ پولادين افهمي در بازنويسي، نه يک بار و دوبار و پنج‌بار که چهارده بار بازنوشتن تنها از يک مجنونِ ليلي برمي‌آيد. او حالا هم از اين بازنويسي‌هاي مکرر سوران سرد به نيکي ياد مي‌کند و هنگام تعريف کردن چشمانش برق مي‌زد. برقي که امنيت و قرارِ مني که مقابل‌اش بودم را هم با خودش مي‌برد و بي‌قرار خواندن سوران سرد مي‌کرد.
 افهمي نويسنده‌اي بي‌ادعا بود. از کساني که به او نوشتن را يادآوري کرده‌بودند به عنوان استاداني که از آن‌ها بسيار آموخته بود یاد مي‌کرد. خودش را مديون خانمي ‌مي‌دانست که با عتاب به او گفته ‌بود خواندن رمان مزخرفش، عيدنوروزش را تباه کرده‌است! همين خوانندۀ فعال همراهش شده ‌بود تا چهارده بار نوشتن و بازنوشتن سوران سرد. براي نويسنده، کندن و دور‌ريختن نوشته‌هايش سخت‌ترين کار است. 
انگار تکه‌هاي جانش را به تيزي مقراض بدهد؛ رماني که دو، سه برابر حجم امروزي‌اش بوده را آن‌قدر کاسته ‌بود تا رسانده ‌بود به اين حجم تا آن خواننده و بقيۀ خوانندگانش را پس از ضيافت خوانش اثرش مغبون نبيند.
از همسرش به عادت مألوف همۀ نويسندگان اين روزگار تنها تشکري خشک و خالي  نکرد. از فهم يک همراه و رفيق فداکار گفت. همسري که بي‌قراري رفيقش را که مي‌بيند مي‌گويد: تو در خانه بنشين و بنويس و نگران هيچ‌چيز نباش. 
نه فقط اين را زباني گفته باشد و تعارفي مثلاً عاشقانه تکه‌پاره کرده‌باشد، بلکه معلم مدرسه‌اي دور مي‌شود و صبح‌ها بيست و پنج کيلومتر را از پونک مي‌کوبد و با پرايدي که از دوران مهندسي آقاي نويسنده، باقي مانده، مي‌رود تا آقاي مهندس ديروز و نويسندۀ امروز، «سوران سرد» را با حرارت بنويسد و عصر، همين بيست و پنج کيلومتر را با اشتياق بر‌ مي‌گردد تا اولين خوانندۀ نوشته‌هاي رفيقش باشد.
افهمي از شبي ‌گفت که وقتي از شبگردي‌هاي شبانه‌اش برمي‌گردد و خبر مرگ «جيران» را به همسرش مي‌دهد؛ او مي‌گويد که قرار نبود جيران بميرد و آقاي نويسنده را دل‌داري مي‌دهد تا از اين حادثه به آرامي بگذرد و نوشتن را ادامه دهد. انگار مجلس پُرسه‌اي را مي‌ديدم که همسر آقاي نويسنده براي او برگزار کرده ‌بود و آمده بود به مجلس ختم جيران تا به نويسندۀ صاحب عزايي که دمِ در نشسته، سرسلامتي بدهد و تسليت بگويد. آن‌هم براي مرگ «جيران» نامي که با توصيف افهمي چنان حضورش را به زندگي نويسنده تحميل کرده‌ بود که چيزي شبيه‌ هوو و رقيب او بوده است. 
افهمي آن شب در مُتل شيان مي‌خواست همۀ حرف‌هايش را در کمتر از يک ساعت بگويد و برود. اما اصرار بقيۀ نويسندگان موجب شد تا با همسرش تماس بگيرد و عذرخواهي کند. همسرش چه بزرگوارانه باز هم مثل هميشه زماني براي شيدايي جواد افهمي فراهم کرد. آن شب شيدايي سهم همۀ کساني بود که تا حوالي صبح در کنار صاحب «سوران سرد» در زمستان شيان ماندند.
همۀ ما آن شب تا صبح به نوشتن فکر مي‌کرديم و لحظاتي را انتظار مي‌کشيديم که «الهام» سراغمان بيايد يا امکاني فراهم شود تا ما به سراغش برويم و تجربۀ مستي و سُکر خوب نوشتن را تجربه کنيم. 

حالا که از مُتل شيان برگشته‌ام منتظرم تا زودتر رمان سوران سرد افهمي را بخوانم و ببينم آيا به همان سردي که نويسنده‌اش مي‌گفت هست يا نه؟ حس عجيبي دارم.

مهدي کفاش


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • زماني براي شيدايي جواد افهمی
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: