امروزه و اينروزها، براي ادبيات جنگ مرزآفريني پيچيده و درهمي روي داده که دارد به جداافتادگي دچارش ميسازد و با حيثيت و فلسفه و اصل و ماهيت دوره هشتسالهاي که مدنظر نويسندگان خاص آن است، درميافتد. برخي، به بهانه چرخانيدن آسياب اين ادبيات، ميگويند که همين حالت جداافتادگي و مرزآفريني، براي حيات و استمرار اين ادبيات و گفتمان تاريخ جنگ کفايت ميکند. و بهتدريج و اينچنين، همان که بر شعر معاصر و ادبيات انقلاب رفت که براي هنر آن چهارچوب تعيين شد و شکستن آن جرم، بر ادبيات جنگ هم ميرود و ميرود.
بله، ما به تعاريفي از ادبيات جنگ نيازمنديم؛ چه اين تعاريف مدرسهاي و ساختگي باشد و چه دفعتا با مفهوم و مصداق خود پديدار شود، و مولودش بزرگتر از والد خود و حدود آن مشروط نشده و صاحب و سبک و آوازهاي به خود نگرفته باشد.
نادر ابراهيمي ـ نه امروز و ديروز بلکه اواسط دهه 40 ـ ميگويد:
«تعريف، سدي برابر حرکت نيست؛ بلکه توضيحدهنده آن است. اما ما با تعريفکردنها، همه چيز را در محدوديتي قراردادهايم که فينفسه در آَن وجود ندارد و نبايد هم وجود داشته باشد. هدف بايد در تعريف نفوذ کند؛ اما به حساب آوردن هدف، مانعيت را از تعريف ميگيرد.»
سالهاي آغازين پس از پايان جنگ که از نوجواني درآمده و ديگر رويمان نميشد مجله کيهان بچهها را دست بگيريم، همچنان چشممان دنبال قصههايي با امضاي اميرحسين فردي توي اين نشريه ميگشت. کمکم که از آب و گل جواني هم درآمديم و حسابي در قد و قواره يک مرد ميتوانستيم بايستيم، اميرحسين فردي هم با ما بزرگتر شده بود. موهاياش کمپشت شده و به سپيدي غالب ميزد. نخستينبار در مراسم چهلم يا يادبود مرحوم احمد زارعي ديدمش. علي آقا غفار که ميديد چشمم دنبال ديدن و شناختن شاعرها و نويسندههاي سرشناس و پرآوازه است، يکي را از فاصلهاي چندمتري، توي ساختمان شهيد اماني پشت کليسا خيابان کريمخان، به من نشان داد و گفت:
آقاي فردي. سردبير کيهان بچهها.
و چهرهاش را توي مغزم حک کرد.
زمستان سال 72 و من جواني 21ساله بودم.
گذشت تا پاييز سال 75 که براي کنگره بزرگداشت شهيدان تهران کتاب نوشت و بههمراه آن قصهها و چهرهاش، يکي ديگر از آثارش نيز در خاطرم نقش بست و جان گرفت. به مرور خودم را متوجه آراء و سبک نگارشش ساختم. دست خودم هم به قلم و روزنامهنگاري باز شده بود. آن روزها، با آغاز نيمه دوم دهه 70، فرهنگ و ادبيات انقلاب و جنگ، در حال فاصلهگرفتن از تلاطمهاي جنگ و گذار از دوره تبليغ و شعار بود؛ چه به لحاظ فکري و چه زماني. اميرحسين فردي (و امثال او) که پيشتاز نگاههاي تازه و در عينحال سنتهاي خاصي در رعايت اخلاق نويسندگي و نويسندگان اخلاقمدار بود در اين دوره نيز کنار ننشست و خودش را پشت ميزهاي مديريتي و دور از دسترس ننشاند؛ با آنکه شايسته در دستگرفتن بسياري از مناصب بود؛ و اگر بود و ميشد، شايد امروز اوضاع چنين نبود و يکي چون من، از جداافتادگي و مرزآفرينيهاي غيرضروري و ساختگي در محتواي ادبيات جنگ، نميناليد.
باري، اينها را مينويسم تا گمان برده نشود اميرحسين فردي را تنها نزديکان و همکاران او و همينطور «بچهها»ي مسجد جوادالائمه (عليهالسلام) ميشناختند و باور داشتند. او براي بسياري، به همان اندازه که محترم و ارزشمند بهحساب ميآمد، آشنا هم بود. هنگامي که برايش از دل سخن ميگفتي، با دل نيز گوش ميسپرد. اينچنين، سخنانش هم از دل برميآمد و هم بر دل مينشست.
و روزي که حوصلهاي به خرج داد و پراکندهگوييهايم را در جايي شنيد، حرفمان به چنين بحثي کشيده شد که هدف، به تعريف عيار ميدهد؛ همانگونه که نقد به «انجام» و متوجهساختن «فکر» به سرانجام؛ سرانجام اين عمل و آن عمل و اين الگو و آن حدود؛ اين ادبيات و آن جنگ.
آن روز، جسارتي به خودم دادم و گفتم:
نبايد چيزي ساخت که از پس پرورش و رشد آن نتوانست برآمد. مثلا بگوييم که در زمان جنگ و حين نبرد، ترس معنا ندارد؛ پس ادبياتش هم نبايد داشته باشد، چرا که متضاد مفهوم شجاعت جنگآوران خواهد شد. اينگونه، از پس آن ترس پنهان و اين شجاعت ساختگي، برنخواهيم آمد.
خواسته و ناخواسته، چهرهام درهم و برافروخته ميشد، اما ميديدم ذرهاي در آن چهره آرام، مهربان و صميمياش، تغيير ايجاد نميشود و همانطور با افتادگي و متانت، دارد حرفهاي ربط و بيربط من را گوش ميدهد. سپس بلند شد، دستم را گرفت و گفت:
اگر هر کسي به اندازه نصف تکليف خودش هم عمل کند، اين همه گرفتاري بيخود سر راه نويسندههاي اين مملکت درست نميشود. برويم تکليف خودمان را بشناسيم. ببينيم تکليفمان چيست توي اين اوضاع؟ تمام.
اميرحسين فردي، به عقيده بنده که تنها چند پاره کوتاه در طول 20سال گذشته توانستهام نگاه و صداي گرمش را از نزديک به خودم جذب کنم و به همان اندازه نيز دل خوش دارم که هر بار زودتر از خودم صداياش به سلام بلند ميشد و سر فرو ميآورد تا نشان دهد فروتني از آن بزرگاني چون خودش است و نه کسي چون بنده، مردي بود که بيش از نويسندگي، يک انسان دوستداشتني و پدري معنوي براي بسياري از جوانان نويسنده و غيرنويسنده اين سرزمين بود. او به اندازهاي بزرگ بود که اگر ادبيات انقلاب و جنگ تنها در قلم و تفکر او خلاصه ميشد، باز هم امروزه ميتوانستي ادعا کني که اين ادبيات زنده و پوياست. براي آن ادبيات بزرگ، همين يک تن ميتوانست کفايت کند؛ چراکه او نيز تنها يک تن نبود. او خودش را ـ دستکم در دو دهه گذشته ـ در خاطر و نگاه بسياري از نويسندگان جاري و منتشر ساخته بود.
البته افسوس که يکي چون خودش، ديگر در اين ديار نيست تا به تمامي، همان اميرحسين فردي باشد که اصول فکري و اخلاقياش، همان اصول دوران جوانياش در سي و چندسال گذشته بوده باشد که امروز هست.
تنها خدا را سپاس که يادش به اندازه کافي گرامي و بزرگ هست که داغش را در دلها فرو نشاند و شاگرداناش به اندازهاي هستند که بتوان با ديدن هر کدامشان و خواندن آثارشان، روزي چندبار اميرحسين فردي را برابر نظر خود زنده ساخت. بله، حتي صدايش را هم ميتوان از گلويي شنيد که همان آواي مهربان را تداعي سازد.
با فضيلتها هميشه خوشبختند. هرچند، بسياري خوشبختند اما بافضيلت نيستند. اميرحسين فردي، از آدمهاي بافضيلت اينروزگار بود که بخش عمدهاي از ادبيات انقلاب و جنگ، وابستهاش بود و نه او وابستْ اين ادبيات...
روحش شاد
مصطفی محمدی
دیگر مطالب پروندۀ امیرحسین فردی:
پیام تسلیت رهبر انقلاب به مناسبت درگذشت امیرحسین فردی
قلممویۀ علی داودی در سوگ فردی
نگاهي به رمان سياه چمن
نگاهي به زندگي ادبي فردي
خاطرۀ يکي از شاگردان فردي
نگاهی به جایگاه اثرگذار فردی در ادبیات انقلاب
معرفي مهمترين آثار فردي در قالب کتاب
یادداشت ناصر فیض دربارۀ مدیر پیشین مرکز آفرینشهای ادبی حوزه
گفتوگوی حامد شکوري با شاگردان و دوستان فردي
یادداشت جواد افهمی در سوگ فردی
بريدهاي از رمان منتشر نشده «گرگسالي» فردي
گفتگوی مجید اسطیری با دکتر محسن پرویز
نگاهی به رمان «اسماعیل» فردی
دیدار مرحوم فردی با رهبر انقلاب
یادداشت حامد محقق در سوگ امیرحسین فردی
یادداشتی از مسعود نوروزی در سوگ امیرحسین فردی
گفتاري از وحيد جليلي به مناسبت هفتمين روز درگذشت مرحوم اميرحسين فردي
سوگسرودی از محمدرضا ترکی برای مرحوم فردی
یادداشتی از علی داودی در سوگ امیرحسین فردی