بلندا سر ما که غرقه به خونش
ببینی، نبینی تو هرگز زبونش
سرافراز باد آن درخت همایون
کزین سرنگونی، نشد سر، نگونش
تناور درختی که هرچهش ببری
فزونتر بود شاخ و برگ فزونش
پی آسمان زد همانا تبرزین
که بر سر فروریخت سقف و ستونش
زمین واژگون شد از آن تا نبیند
در آیینۀ آسمان، واژگونش
بلیگوی عهدش بلا آزماید
زهی مرد و آن عهد و آن آزمونش
ز چونی و چندی برون رفت و آخر
دریغا ندانست کس چند و چونش
خوشا عشق فرزانۀ ما که ایدون
ز مجنون سبق برده صیت جنونش
از آن خون که در چاه شب خورده بنگر
سحرگاه لبخند خورشیدگونش
خم زلفش آن لعل لب مینماید
نگر تا نپیچی سر از رهنمونش
بهارا تو از خون او آب خوردی
بیا تا ببینی گلافشان خونش
سماعی است در بزم او قدسیان را
دلاگوش کن نغمۀ ارغنونش
به مانند دریاست آن بیکرانه
تو موجش ندیدی و دیدی سکونش
نهنگی بباید که با وی برآید
کجا «سایه» از عهده آید برونش