غزلی از رضا وحیدزاده
این آخرین شبیاست که مهمان دخترش...
07 مرداد 1392
01:29 |
2 نظر
|
امتیاز:
4.17 با 12 رای
شهرستان ادب: غزلی از شاعر و منتقد جوان و نام آشنا آقای رضا وحیدزاده در روایت شهادت مولا امیرالمومنین علی ابن ابی طالب (علیه السلام).
الحمدالله الذی جعلنا من المتمسکین بولایته
این آخرین شبیاست که مهمان دخترش...
این بار آخری است که بابا برابرش...
«کی برده است دست پدر جز به یک طعام؟»
با دخترش چه کرد همین حرف آخرش؟
بر دست پینهبستة بابا نگاه کرد
بر چهرة شکسته و روی مکدرش
اصرار میخ در به کجا راه میبرد؟
خیری ندیده آخر از آن میخ و از درش
شهری که استخوان گلو بود و خار چشم
حالا گرفته زانوی غم در برابرش
شهری که تاب جرعة عدلی نداشته
با کاسههای شیر نشسته است بر درش
شبهای کوفه منتظر عابری غریب
چاه این فراق هیچ نگردیده باورش
آرام گریه میکند این چاه در خودش
آرام نه، که آب گذشته است، از سرش
از پیش قبر مخفی زهرا بلند شد
مردی که سالهاست دلش تنگ همسرش...