موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
نقد حمیدرضا شکارسری بر مجموعه شعر «نامت را بگذار وسط اين شعر» سروده ی «محمدرضا شرفي خبوشان

آرمان هاي واقعي و واقعيت هاي آرماني

30 بهمن 1392 14:44 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 4.17 با 6 رای
آرمان هاي واقعي و واقعيت هاي آرماني
شهرستان ادب به نقل از روزنامه ایران: اگر از يك سو ادبيات را آينه تمام نماي فرهنگ يا خرده فرهنگ هاي يك جامعه و از سوي ديگر فرهنگ را نيز حاصل تغيير و تحولات فكري آن جامعه بدانيم، مي توانيم ادبيات را نيز همگام با جامعه و تغيير و تحولات فكري و فرهنگي اش، در حال تطوري دائمي ببينيم. به عبارت ديگر با بررسي آثار ادبي نه تنها مي توانيم به طور غيرمستقيم، فراز و نشيب هاي فكري و فرهنگي جامعه را بررسي كنيم بلكه حتي مي توانيم بر رخدادهاي سياسي و اجتماعي آن اشراف يابيم.
    جنگ در زندگي بشر پديده اي اجتناب ناپذير محسوب مي شود. هيچ دوره اي از تاريخ بشري از اين پديده خالي نبوده است اما علي رغم ثبات ساختاري، شكل آن از دوره اي به دوره ديگر تغيير كرده است. از اين گذشته مفهوم و نوع رويكرد به آن در يك دوره زماني و در مورد يك جنگ مشخص و معين هم متغير است. به عبارت ديگر مفهوم و نوع رويكرد به جنگ در دوره وقوع آن با مفهوم و نوع رويكرد به جنگ پس از پايان آن نمي تواند يكسان باشد.
    در دوره اي كه جنگ در حال تاخت و تاز ويرانگر و پرتپش خويش است، طرفين درگير با ملاحظاتي ايدئولوژيك به سراغ آن مي روند. چنين ملاحظاتي نه تنها به جنگ بلكه به نوع برخورد با جنگ، ماهيتي آرمان گرايانه مي بخشد. اين ملاحظات با پايان جنگ به تدريج يا به سرعت كم رنگ و كم رنگ تر مي شود و برخورد آرمان گرايانه با اين پديده جاي خود را به برخوردي واقع گرايانه مي دهد.
    هر چقدر ادبيات جنگ با اين پديده پرداختي محتاطانه اما پرخاشگرانه و ژورناليستي دارد، ادبيات پس از جنگ پرداختي بي پرواتر، عاطفي تر، سوگمندانه تر و متفكرانه تر دارد.
    هر چقدر ادبيات جنگ پرداختي محتواگرا و حتي شعارگونه دارد، ادبيات پس از جنگ پرداختي فرم گراتر و معمولاً رمانتيك تر دارد.
    هر چقدر ادبيات جنگ تقدس گراست، ادبيات پس از جنگ تقدس زداست.
    هر چقدر ادبيات جنگ ارزش فرامتني و تاريخي و اجتماعي دارد، ادبيات پس از جنگ ارزش متني و هنري مي يابد.
    و هر چقدرهايي از اين دست...
    در انتها بايد اشاره كرد كه ماهيت هميشه نوگراي هنر و ادبيات اصيل به عنوان عاملي لايتغير، بر روند تغيير و تحول ادبيات جنگ، متناسب با تغييرات و تحولات فكري و فرهنگي جامعه و معمولاً در جهت تكامل و تعالي آفرينش هنري تاثيري غيرقابل انكار دارد. هنر از تكرار مي ميرد و هنرمند در ورطه تكرار كليشه ها فسيل مي شود.
    پس خود هنرمند در كوره دگرگشت و حتي دگرديسي آثار خود آگاهانه مي دمد و به دنبال بداعت هنري، تا كجاها و ناكجاهاي شناخته و ناشناخته و مجاز و غيرمجاز جنگ و ادبيات جنگ و ادبيات پس از جنگ راه مي برد.
    
    خلق موقعيت
    اشعار مربوط به دفاع مقدس ملت ايران در برابر تجاوز صدام حسين و بي شمار حاميان منطقه اي و جهاني اش و تبعات آن در كتاب «نامت را بگذار وسط اين شعر» نمونه اي از شعرهاي پرشمار جنگ، سروده شده در دوران پس از جنگ است. «محمدرضا شرفي خبوشان» در اين كتاب امكان مقايسه اي تام و تمام بين شعر خلق شده در بحبوحه جنگ و پس از پايان آن را براي منتقد و پژوهشگر ادبي فراهم آورده است.
    روند تغييرات اين ژانر شعري به گونه اي شكل گرفته است كه در برابر اسطوره آفريني و تقدس گرايي شعر جنگ، حالاشاعر با رويكردي رئاليستي كه البته هرگز خالي از تخيلي شعرآفرين نيست به سراغ موضوع مي رود و خلق موقعيت مي كند. اساساً در شعر اين شاعر خلق موقعيت جايگاه ويژه اي دارد. موقعيت هايي انساني كه فارغ از هرگونه ملاحظه ايدئولوژيك تصوير مي شوند و خواننده را با عظمتي بي رحم، خشن و به نام جنگ رو در رو مي كند و او را شگفت زده مي كند چرا كه خواننده سابقه چنين برخوردي را در شعر ايدئولوژي زده دفاع مقدس پشت سر ندارد يا كم دارد:
    «مي بينم... روزي را كه شاعران / با موهاي پريشان / از كافه ها بيرون زده اند و / پاي برهنه / كلمات را / از دهان پوتين پوسيده اي / قاپ مي زنند و / شقايق كوچكي را / كه از چشم جمجمه اي رسته است / طواف مي كنند.»
    در چنين موقعيتي از كاراكترهاي آشناي شعر دفاع مقدس تقدس زدايي مي شود. تقدس زدايي البته به معناي خدشه داركردن اين كاراكترهاي مقدس نيست. تقدس زدايي تخريب پرسوناژهاي مقدس نيست بلكه قرار دادن آن ها در وضعيتي طبيعي و انساني و فاقد جنبه هاي اسطوره اي و فراواقعي است. در اين موقعيت تازه شخصيتي چون شهيد با تمام تقدسي كه دارد، در وضعيتي واقعي و در يك زندگي عادي و معمولي بازآفريني مي شود و به هنگام مرگ يا پس از مرگ با تمام ويژگي هاي يك انسان عادي و معمولي بازتوليد مي گردد و اتفاقاً به همين دليل باورپذيرتر و راست نماتر مي كند:
    «و شب ها / خزه هاي غريب را / دريا / به زيارت تو مي آورد. / درست همان جا، / همان جايي كه / سينه ات را / گلوله اي/ سوراخ كرد، / به اندازه ي...؟ / به اندازه همين نخستين لاك پشت! / همين نخستين لاك پشتي كه از سينه ات بيرون آمد / به اندازه لاك كوچك و ليز بچه لاك پشت هايي كه الآن / همين الآن / در درخشش ماهتاب / مي روند تا خودشان را / به امواج برسانند.»
    اين وضعيت بخصوص براي مخاطبين جواني كه با گفتمان حاكم بر جامعه در روزگار پرفراز و نشيب جنگ آشنايي عيني ندارند، ملموس تر به نظر مي رسد و به همين دليل تاثير بيشتري دارد. چنين متني بسيار بيشتر از مضامين و تعابير شعارگونه و احساساتي رايج در شعر جنگ و دفاع مقدس، در لايه هاي زيرين تر انديشه آنان نفوذ مي كند.
    مخاطب شهيد را انساني چون خود مي بيند كه در لحظات دشوار و طاقت سوز نبرد از خطر مي ترسد، در بزنگاه هاي بغرنج كارزار مردد مي شود، زخم بر مي دارد و درد مي كشد، زندگي را دوست دارد، از نعمات زندگي لذت مي برد اما با اين همه در آن واپسين نقطه حساس، بهترين و سخت ترين تصميم را گرفته است و ايثار كرده است. در اين تصميم نيرويي ماورايي، مگر انديشه اي متكي بر آموزه هاي وحياني موثر نبوده است. او قوي تر و برتر از ديگران نيست پس دست يافتني است و به همين خاطر مي تواند الگو باشد.
    به اين ترتيب تصاوير در مجموعه شعر با بي پروايي و جسارتي بر كاغذ شكل مي گيرند كه در زمان جنگ امكان پذير نبود. اين تهور در بسياري از مواقع، حتي به سوررئاليسمي نرم و رام نزديك مي شود كه باز هم در شعر دفاع مقدس كم سابقه يا بي سابقه مي نمايد:
    «چرا هيچ كس باور نمي كند / كه يك درخت / آمده باشد جبهه؟ /... / وقتي موشكي از بغداد / چند خيابان آن طرف تر افتاد / بي بي خودش پشه بند را / از تنم باز كرد و / برنوي شوهر مرده اش را / - بي بي عروس جنگلي ها بود - / بر گردنم آويخت. / بي بي خودش مرا فرستاد. / چرا هيچ كس باور نمي كند؟»
    اين بي باكي را مي توان در تصوير كردن چهره اي متفاوت از دشمن هم مشاهده كرد.
    دشمن در ادبيات جنگ شخصيتي كاملاً غيرقابل ترحم، حقير، سياه رو و سياه كار، ضدقهرمان، منفي و بشدت فرعي است. اما در ادبيات پس از جنگ و از جمله در ادبيات پيشرو و متفاوت دفاع مقدس دشمن گاه چهره اي خاكستري، قابل ترحم، قابل اصلاح، هوشمند و بشدت اصلي است. صدايي از دشمن در ادبيات جنگ به گوش نمي رسد اما در ادبيات پس از جنگ او داراي صداست و گاهي محق و متوقع حرف مي زند و طلب سهم مي كند. اين تقسيم بندي كلي البته با ورود ادبيات ضدجنگ كه معمولاً از سوي نويسندگان و شاعراني نه در اردوي انقلاب خلق مي شد، روشن تر هم گرديد.
    دلايلي براي اين تغيير آشكار چهره دشمن يا بهتر بگويم تغيير نگرش هنرمند به دشمن مي توان ذكر كرد:
    - با پايان جنگ، دوره ادبيات تعليقي و تبليغي خاتمه يافت و دوره ادبيات تعقلي و تحليلي آغاز شد و لازمه اين ادبيات نگاهي بي طرفانه و بدون پيش انگاري به تمام وجوه و اطراف و شخصيت هاي درگير در جنگ از جمله دشمن ممكن بود.
    - رئاليسم جاري در ادبيات پس از جنگ تصوير چهره اي تك بعدي و كاملاً سياه از دشمن را برنمي تافت.
    - بيان جذاب جنگ و ماجراهاي متنوع آن در ادبيات پس از جنگ ملزوماتي داشت از جمله تغيير زواياي ديد، بيان چندصدايي، بيان ناگفته ها يا گفتن تازه ها كه از منظر بسته ادبيات جنگ با آن همه ملاحظه بجا و نابجا ممكن نبود.
    - انداختن نگاهي انساني به جنگ به جاي نگاهي ايدئولوژيك به آن كه پس از جنگ مجال حضور يافته بود. اين طرز تازه با پاك كردن خطوط قرمز پررنگ بايدها و نبايدهاي ايدئولوژيك (ونه لزوماً ديني) مجال بروز وجوهي از شخصيت دشمن را مي داد كه تا آن موقع ديده نشده بود.
    - پرداخت به چهره تازه و بي سابقه اي از دشمن به ادبيات پس از جنگ و شعر دفاع مقدس زمينه هاي موضوعي و مضموني تازه اي مي بخشيد و آن را از معضل تكرار مكررات كليشه شده پيشين مي رهانيد.
    شرفي خبوشان حتي به «صدام يزيد كافر» هم نگاهي ترحم آميز و لاجرم تازه مي اندازد. درست است كه فضاي موجز و محدود شعر اجازه فضاسازي بيشتر به او نمي دهد اما همين پرداخت فعلي هم بسيار تازه و باطراوت مي نمايد:
    «وقتي تو را با آن ريش هاي آشفته / از سوراخ بيرون كشيدند، / تلويزيون را خاموش كردم / و خودم را / در سياهي شفافش گريستم. /... / نه / من خوشحال نيستم / تلويزيون هيچ وقت خوشحالم نمي كند / تلويزيون هيچ وقت آن خبر بزرگ را نمي گويد. / خون برادرانم را بايد / كس ديگري ريخته باشد!»
    جنس اين تحقير با جنس تحقير دشمن در شعر جنگ متفاوت است.
    در همين راستا بايد به شعر درخشان «سلام يا اخي!» اشاره كرد كه گفت و گوي برادرانه اسكلت هاي يك شهيد ايراني و يك كشته بعثي است. اين دو كنار هم از دنيا رفته اند، طي اين همه سال با هم دوست شده اند، استخوان دست شهيد زير جمجمه ديگري قرار گرفته است و حالاكه تفحصگران آن ها را پيدا كرده اند، به يك تعبير شاعرانه، دارند از هم خداحافظي مي كنند. اگر چه فقط صداي شهيد را مي شنويم و كاش صداي ديگري هم به گوش مي رسيد:
    «صداي بيلچه و / ناخن و گريه مي آيد / آمده اند تفحص / دلم نمي آيد دستم را / از زير سرت بردارم / اما بايد بروم / دخترم حتماً عروس شده و / مادرم هنوز خودش را / زنده نگه داشته است / مي گويم تو را هم بدهند / به هم قطارانت اخي جان!»
    
    نزديکي شعر به نثر
    با اين حساب مي توان انتظار داشت دايره واژگاني اين شعرها بسيار وسيع تر از دايره واژگان اشعار رايج دفاع مقدس باشد و چنين هم هست. چرا كه در نگاه عيني و جزءنگري كه در اين شعرها جريان دارد، هيچ واژه اي از پيش داراي پتانسيل شعري نيست تا شانس بيشتري از ديگر واژگان براي حضور در متن داشته باشد و هيچ كلمه اي هم فاقد پتانسيل شعري نيست و به صرف ضرورت در ساختار معنايي و متداعي شعر اجازه حضور در متن را مي يابد:
    «ساكم را مي برم يك جاي دور / برف، كلاه خودم را سفيد مي كند / مي نشينم زير قنديل / صخره ها / دست مي كنم توي ساك / برست را پيدا مي كنم / نگاه مي كنم به موهايت كه با من آمده است»
    به قول «فروغ»، به «شرفي خبوشان» چه مربوط است كه «برس» كلمه شاعرانه اي نيست؟! اين واژه در اين شعر لازم بوده است و همين براي حضورش كافي است. از اين گذشته بسياري از تصاوير اين مجموعه برداشت هايي از زندگي كاملاً روزمره ديروز و امروز انسان ايراني اند و همين روزمرگي نياز شعر به دايره واژگاني وسيع و دم دست را ايجاب مي كند:
    «چه فايده كه ما / به چيز ديگري تبديل شده ايم، / به كدهاي ملي / به ارقام رهگيري / و تو با همان نامي كه داشتي / پرچ شده / بر سينه كوچه ها و خيابان ها / روزمرگي ما را / نگاه مي كني!»
    البته اين نوع بياني، خطر نزديكي بيش از حد به نثر و درافتادن در ورطه گزارشي محض از جهان را همراه دارد كه در تعدادي از شعرها، «شرفي» هم از اين نظر بشدت متضرر شده است و شعريت و تخيل شاعرانه را فداي گزارش صحنه ها كرده است:
    «لااقل اين قالي را نده مادرجان! / سلول هاي مرده شوهرت / موهاي خواهرم / گريه هاي من / و رنج هاي تو / لاي پرزهاي اين قالي است. / برادرم / از نماز اين قالي / به جبهه رفت. / مادربزرگ / روي همين قالي / سبزي پاك كرد و مرد. / بابا / روي همين قالي / توي گوش همه ما اذان گفت. /...»
    در اين مواقع است كه شاعر در رئاليسم و واقع نمايي متن زياده روي مي كند و همين افراط كار دست او مي دهد. و گاهي عملاً شعار مي دهد و اعترافي صادقانه به اين شعاردهي، فاصله گيري از متن محسوب نمي شود تا «شعر» همچون ابژه اي ديده شود و متن را به سمت شعريت هدايت کند:
    «اصلاً لعنت به اين شعر! / بگذار پوست كنده بگويم: / ما همه برادر بوديم. / بگذار اين سطرها شعار شود / بگذار اين سطرها را / توي سرم بكوبند و / بگويند كه ستايش جنگ است. /...»
    و بعضي از متن هاي اين مجموعه، البته با كمي جرح و تعديل به خصوص در شعارسرايي ها داستان هاي كوتاه قابل اعتنايي است!
    «داشتم ته قابلمه ها رو سيم مي كشيدم / كه در به هم خورد و رفت. / هميشه همين طور بود، / مي رفت و / نامه اش مي اومد: / «ببخشيد كه دوباره اين طور شد. فداي نگاه تان شوم. / مرا درگير جنگ بزرگ تري نكنيد. نگذاريد بانو كه با دلم بجنگم.
    / از آن گذشته، پيروزي ما در جنگ/ در گرو پيروزي ما بر دل است.» / دستمو آب كشيدم / نگاه كردم به كوچه خلوت / پنجره رو بستم / هنوز جاي سرش / روي بالش گرم بود.»
    
    جاي خالي فرم
    ذات شعر جنگ و دفاع مقدس همچون هر شعري كه در تقسيم بندي هاي موضوعي گنجيده است، ذاتي محتواگراست. توجه به فرم، جذابيت هاي آوايي - موسيقايي و تظاهرات دال گرايانه در اين نوع شعر از نظر كمي در حداقل قرار مي گيرد.
    مجموعه شعر «نامت را بگذار وسط اين شعر» نيز از اين قاعده مستثني نيست اما با هويت بخشي هاي بكر به كاراكترهاي شعري اش جاي خالي فرم را پر مي كند. اين كار باعث شده است «شرفي» حتي وقتي مي خواهد به نقد روزگار ما پس از دوران جنگ بپردازد، بيشتر استعاري و نشانه شناسانه بسرايد تا معناگرايانه:
    «آمده ام زيتون و بلوط و خرما ببرم. / چه خوب كه هنوز هستيد / ول نكرديد برويد آن طرف آب / چوب راحتي نشديد / زير پارچه هاي چيني. / دسته مبلي نيستيد / اصلاً ميز نشديد / خاله زيتون! كاك بلوط! نخل آقا! / چه خوب كه همان طور / درخت مانده ايد. / آمده ام زيتون و بلوط و خرما ببرم!»
    با عنايت به ماهيت محتواگرايانه اين ژانر شعري و با توجه به نوع بيان مخيل، باواسطه و نشانه شناسانه شعر اين شاعر، بي اعتنايي آشكار او به دغدغه هاي فرمي توجيه مي گردد. اين البته به اين معني نيست كه شعر دفاع مقدس نمي تواند و نبايد فرم گرا هم باشد.
    
    اين چراغ بايد روشن نگه داشته شود
    مجموعه شعر «نامت را بگذار وسط اين شعر» كتابي مهم در اين سال هاست. مهم است چون روند رو به جلو و دائماً در حال تحول شعر جنگ را اما اين بار با عنوان و چهره شعر دفاع مقدس به نمايش مي گذارد. مهم است چون آئينه تمام نماي تغييرات فرهنگ جامعه ايراني در ارتباط با جنگ و تبعات آن است. مهم است چون جسور و متهور است و مي گويد آن چه را يا به ملاحظاتي ايدئولوژيك نگفتيم يا ترسيديم و خاموش مانديم.
    مهم است چون آرمان هاي مان را با واقعيت ها درهم مي آميزد و ما را با نگاهي بازتر و دلي روشن تر راهي فرداهايي مي كند كه خدانخواسته شايد باز درگير جنگي ديگر شديم... و مهم است چون در روزگاري كه انتشار و توزيع و خواندن و نقد مجموعه شعرهاي دفاع مقدس روندي رو به كاهش و حتي خاموشي دارد، منتشر و توزيع مي شود و اين چراغ را روشن نگه مي دارد.


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • آرمان هاي واقعي و واقعيت هاي آرماني
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.