موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
اولين جلسهء مجازي داستان شهرستان ادب در سال ۹۳

بررسی داستان اتوبوس خط ۲۰

22 فروردین 1393 11:58 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: با 0 رای
 بررسی داستان اتوبوس خط ۲۰

شهرستان ادب: متن پیش رو  مشروح اولين جلسهء مجازي داستان شهرستان ادب در سال ۹۳ با موضوعِ بررسی داستان  اتوبوس خط ۲۰ و با حضور خود نویسنده  خانم نجمه مولوی است.

مجيد اسطیري ‏ 

4 روز قبل
به نام دوست


سال نو را به همهء شما دوستان همدل و هم داستان تبريک عرض مي‌کنيم و اميدواريم عزاداري‌هاي فاطمي شما مورد قبول درگاه حق تعالي قرار گرفته باشد.
امشب در بيست و دومين جلسه مجازي داستان در خدمت شما هستيم.
داستان "اتوبوس خط 20" از خانم نجمه مولوي را مورد نقد و بررسي قرار خواهيم داد.
خانم مولوي نويسندهء مشهدي هستند که سه کتاب از ايشان منتشر شده است:
1-مرادرآغوش بگیر
2-ازتلفن کارتی زنگ می‌زنم
3-نفرهفتم



خوشم آمد  · 
  • مجيد اسطیرياز همهء دوستان تقاضا دارم ضمن اعلام حضور خودشون همهء نظرات را زير همين يادداشت وارد کنند.
    ضمنا يادآوري ميکنم که براي مشاهدهء نظرات جديد لازم هست هر از گاهي صفحه را رفرش کنيد.
    اميدوارم جلسهء خوبي باشه و حضور دوستان پررنگ باشه.4 روز قبل

  • مصطفی میرزایی پیهانیسلام دوستان عزیز . سال نو مبارک . خوشحالم که پس از ماه ها دوری میتونم در جلسه مجازی شهرستان ادب حضور داشته باشم .4 روز قبل

  • سيد حسين موسوي نياعرض سلام و ادب و احترام و فروتنی خدمت همه دوستان حاضر و غایب.
    ایام شهادت حضرت صدیقه طاهره را خدمت همه بزرگواران تسلیت عرض می کنم. 
    سال نو را هم شاد باش و تبریک می گویم.
    امیدوارم جلسه خوبی باشه
    یا علی مدد.4 روز قبل

  • مصطفی میرزایی پیهانیدوستان من میتونم شروع کنم تا دیگر دوستان تشریف بیارند و ادامه بدن ؟4 روز قبل

  • سيد حسين موسوي نياصد البته. اصلا شما شروع نکنی که جلسه جلسه نمی شه آقا مصطفی4 روز قبل

  • نجمه مولویسلام وعرض تبریک4 روز قبل

  • مجيد اسطیريخب من با يه نکته دربارهء زمان اين داستان بحث را شروع ميکنم.
    اين داستان بازهء زماني خيلي وسيعي داره و من را ياد داستان "چهره" از آليس مونرو انداخت که در يکي از همين جلسات مجازي همين چند وقت پيش درباره ش حرف زديم.4 روز قبل

  • نجمه مولویحال دوستان خوبه که ؟ امید که سال خوبی را شروع کرده باشین4 روز قبل

  • مهدي بنائيانبا سلام خدمت دوستان عزیز سال نو مبارک و همیشه سلامتی مهمانتان باد4 روز قبل

  • نجمه مولویخسته نباشین آقای اسطیری مث اینکه خیلی ازدوستان هنوزنرسیدن4 روز قبل

  • مصطفی میرزایی پیهانیدر ابتدا تشکر از خانم مولوی برای ارسال داستان و اجازه نقد اثرشون . در مورد داستان اگر بخواهیم به نگاه داستانی اون رو مورد سنجش قرار بدم ( آغاز - میانه - فرجام ) باید گفت که شروع داستان خیلی بهتر از پایان ان و میانه داستان خیلی بهتر از شروع و پایان نوشته شده . داستان به نوعی مورد کم لطفی نویسنده اش قرار گرفته به نوعی که نویسنده با اجتناب از بروز اطناب درون داستان رو به ایجاز اورده که متاسفانه این ایجاز رو ( ایجاز مخل ) نام داره . داستان به گونه ای دچار کم گویی شده که لطمه به موضوع زده .
    4 روز قبل

  • مصطفی میرزایی پیهانیداستان که دارای موضوع بکری نیست . موضوعی کلیشه که در ادبیات داستانی ایران و جهان نظیرش رو به اشکال متفاوت خوانده ایم و نوشته ایم . اما از نوع پرداخت دارای چند نکته مثبت هست که من دونه دونه به اونها اشاره میکنم .4 روز قبل

  • مهدي بنائياناگه میشه درباه زمان داستان بیشتر توضیح بدین آقای اسطیری .چه ویژگی خاصی داره؟4 روز قبل

  • مهدي بنائيانداستان به نظر خطی میاد که راوی چند بار یاد گذشته ها می افتد4 روز قبل

  • مصطفی میرزایی پیهانیداستان با یک سوال شروع میشه "چه کارمی کردم آنجا ؟ " سپس نقل قولی از مادر راوی داستان یا همون اول شخص داستان . مادری که معدود دفعاتی پیش می اومد که حوصله داشته باشه . این شروع کاملا خوب انتخاب شده برای ادرس دادن در مورد شخصیتی که من مخاطب باید در موردش بدونم . نویسنده خیلی خوب و زود مخاطب رو با شخصیتی نا آرام و پریشان و بی هدف و افسرده روبرو میکند . این وضعیت راوی داستان رو ما در زمانی بهش میرسیم که حتی نمیدونه مقصدش کجاست و با نقل قولی بی تفاوت بودن این راهی رو که در اون گام نهاده رو به من مخاطب میرسونه که خیلی موفق بودند خانم مولوی .4 روز قبل

  • سيد حسين موسوي نياخب من دوست داشتم با قصه ، بحث را شروع کنیم و این کار رو هم انجام میدهم.
    قصه از این قرار است که :
    زنی نقاش با تلفنی تبلغاتی می پذیرد که تبلیغات آموزشگاه نقاشیاش در پشت بلیت های اتوبوس نقش ببندد و از این طریق مردی دختر ده ساله اش را برای آموزش نقاشی به این آموزشگاه می آورد که گویا این زن به دلایلی نام نعلوم احساس خاصی نسبت به این مرد پیدا می کند و بعد مرد 20 عدد از بهترین تابلوهای زن را با تعریف فراوان با خود به خارج از کشور می برد تا گویا در نمایشگاهی در معرض دید عموم قرار دهد. از این ماجرا سال های می گذرد و هیچ خبری از مرد نمیشود و زن دچار آشفتگی و پریشانی و عذاب وجدان از این اعتماد بی دلیل است و ساعت های زیای از وقت خود را در اتوبوس می گذراند و زمانی که وضعیت مناسبی از نظر روحی و جسمی ندرد تماسی با او گرفته می شود که گویا از خارج است و البته شاید همان مرد باشد.
    (یه کم طولانی شد)4 روز قبل

  • ريحانه مظاهريسلام و عرض ادب خدمت حاضرین در جلسه
    سال نو بر همگی مبارک باشه انشاالله4 روز قبل

  • مجيد اسطیري"زمان" عنصر غالب اين داستان هستش به نظر من.
    هميشه در يک داستان (مخصوصا داستان کوتاه) يکي از عناصر تبديل به عنصر غالب ميشه. بيشتر از بقيه در شکل گيري داستان اهميت پيدا ميکنه و بيشتر خودشو نشون ميده.
    به نظر من در اين داستان زمان بيش از عناصر ديگه خودش را نشون ميده.4 روز قبل

  • مهدي بنائياندر پایان هر بند که میخواهد وارد فضای گذشته شود از یک کلمه در آن بند استفاده میکند .مثلا از کلمه صاف به یک فلاش بک درباره ی بچه می افتد .از آخرش به یاد حرف دوستش می افتد .من این روش را دوست دارم ولی باید جابیفتد.4 روز قبل

  • مصطفی میرزایی پیهانیخاص بودن راوی داستان نیز از نظر مشکلات عمده تر از بیحوصلگی رو ما در اواسط داستان باهاش روبرو میشیم . زن خوشبو . بوی بد . تنه ی بد رنگ اهنی ... به نوعی باید گفت اصل نشان دادن به جای گفتن رو در زمان و شخصیت پردازی داستان به خوبی انجام دادند . همین ادرس هایی که نشان از پریشانی حال راوی داستان میدهند تعلیقی در مخاطب ایجاد میکنه که شروع و میانه داستان رو از ایتم حفظ مخاطب پای داستان به خوبی نوشته اند .4 روز قبل

  • نجمه مولویسلام خانم مظاهری بهار برشما خوش آمدن شما خوب شد یه خانم آمد4 روز قبل

  • سيد حسين موسوي نياخب من به گونه ای دیگر با نظر آقا مجید اسطیری موافقم یعنی اینکه زمان در این جا عنصر غالب نیست بلکه عنصر نقش دهنده و شخصیت سا است یعنی اینکه - یاد فیلم آگران دیسمان از آنتونیونی افتادم - گذر زمان در کنار یا مقابل انتظاری ابلهانه به قول دیگران و انتظاری امیدوارانه و عاشقانه از نظر راوی به سال های خاکستری صبر این زن معنایی کاملا عاطفی می دهد گرچه اگر دقت کنیم حتی نویسنده از گذر زمان در حال داستان به سرعت عبور می کند تا سیر انتظار معنادار این زن را برساند.
    اما نکات دیگری هم هست که ...4 روز قبل

  • نجمه مولویازنظر شما ممنون آقای بناییان این یکی ازعناصر پیوند است خودتون که میدونین4 روز قبل

  • مصطفی میرزایی پیهانیسید حسین عزیز ممنون از توضیحاتت و مرور داستان اما من با نظر اقای بنائیان رد مورد خطی بودن داستان موافقم . ما وقتی راوی داره حال رو روایت میکنه و چه زمان گذشته رو هیچ تغییری در نوع روایت مشاهده نمی کردیم . بلاخره فضای کلاس در اموزشکده و فضای داخل اتوبوس دو فضای متفاوت هستند و دیالوگ های ادم ها هم بی شک متغییر هستند . مرد و دخترش و راوی و مسافران داخل اتوبوس به نوعی همه شبیه هم بودند . یک عده ادم خنثی که شبیه هم حرف میزنند .اگر داستان خیلی رو نبود این نوع روایت و پرداخت برای چنین داستانهایی که مدام راوی در رفت و امد زمانی است اصلن خوب نیست و داستان رو با مشکل روبرو میکرد .4 روز قبل

  • مجيد اسطیريمهم ترين ويژگي زمان اين داستان که البته باعث شد من به ياد داستان آليس مونرو بيفتم همين بازهء وسيعش هست.4 روز قبل

  • اشرف ظريف رمضانيباسلام وتبریک سال نو
    ظریف رمضانی از مشهد، برای اولین بار است که افتخار حضور در جلسه ی مجازی را دارم چون اطلاع نداشتم چه داستانی نقد می شود،داستان را نخوانده و نظری ندارم. سالی پرتلاش و پرثمر برایتان آرزومندم!4 روز قبل

  • ريحانه مظاهريدر واقع ما با سه تا داستان در سه زمان رو به رو هستیم که قهرمان همش یک نفره4 روز قبل

  • مهدي بنائياناما نویسنده مجبور شده در جایی برای اینکه عامل پیوند را قوی کند حذف فعل انجام دهد که به متن آسیب میزند.مثلا حذف را در آخر پاراگراف سوم بررسی کنید .
    بلیط را کف دستم صاف. جا نیفتاده است.4 روز قبل

  • مجيد اسطیريخوش اومدين خانم رمضاني
    داستان خانم مولوي را کمي پايين تر، ميتونيد از همين جا دانلود کنيد و البته حجم اثر هم خيلي زياد نيست. ميتونيد بخونيد و نظرتون را بفرماييد.
    چون داستان همشهري شما را نقد ميکنيم ديگه حتما بايد در جلسه تشريف داشته باشيد!4 روز قبل

  • ريحانه مظاهريبه نظرم خانم مولوی خوب تونستند این سه تا را با هم پیش ببرند طوری که خواننده گیج نشه و بتونه با داستان همراه بشه4 روز قبل

  • مصطفی میرزایی پیهانیدیگر نکته ی قابل ذکر در داستان در مورد جملاتی است که نویسنده برای راوی انتخاب کرده .برای مثال ."مادرم آن وقت هایی که خوش اخلاق بود وحوصله داشت ، که البته کمتر اتفاق می افتاد می گفت : " چه فرقی می کند با چی بروی مهم رفتن است " )) این جمله خیلی طولانی است . وقتی میشود نوشت . مادرم معدود وقتهایی که حوصله اش جا بود میگفت " چه فرقی داره با چی بری ، مهم رفتنه " یا (( روی آخرین ردیف صندلی توی اتوبوس نشسته ام ؛ کنارم هیچ کس نیست .با لق زدن های اتوبوس چه بخواهم وچه نه ، به جلو خم می شوم . وپاهایم می خورد به پشت صندلی جلویی )) - "با تکان خوردن های اتوبوس ناخواسته به جلو خم میشوم و پاهایم میخورد به صندلی جلویی . جملات طولانی انتخاب شدند اگر چه تعدادی از آنها می بایست بلندتر نوشته میشدند اما نه به اینگونه بلکه خیلی بهتر و مفیدتر .4 روز قبل

  • سيد حسين موسوي نياخب. یه نکته کوچک در مورد توصیف ها که یکی دو جا که نویسنده از توصیف استفاده کرد نشان از توانایی شان در این کار دارد مثل همان صندلی گرچه من با نثر اثر کلا مشکل دارم ولی نگاه این توصیه گویای شخصیت درهم و برهم این زن است. اما چند جای دیگر هم هست که توصیف و تشبیه ها خیلی دم دستی و گل درشت است و شاید هر شخصیت دیگری را هم بشود با آن لحن و توصیف نشان داد و حالا این را بگذارید در کنار زاویه دید اول شخص ذهنی و ذهن آشفته این زن ببینید آیا نمی بایست توصیف ها و تصاویر و صحنه ها خیلی دغدغه مند تر و به قول خارجیها اکسپرسیونیستی تر می شد
    اما نکته اصلی من در مورد طرح ماجرا است که به نظر حفره های اطلاعاتی موجود در روایت و ماجرا باعث عدم توانایی در تحلیل موقعیت و شخصیت و تصمیم زن و ... شده است.4 روز قبل

  • ريحانه مظاهريفعل کف دستم صاف به قرینه حذف شده
    مشکلی نداره!4 روز قبل

  • نجمه مولویکاش آقای میرزایی در مورد کلیشه کمی بیشتر توضیح میدادند4 روز قبل

  • مصطفی میرزایی پیهانیمن شدم متکلم وحده . چشم توضیح میدم در موردش .4 روز قبل

  • سيد حسين موسوي نياخوش آمدید به صفحه مجازی شهرستان ادب . سرکار خانم رمضانی. ای کاش ما هم مشهد بودیم... زیارت رفتید یاد همه دوستان باشید.4 روز قبل

  • نجمه مولویآقای موسوی ممنون ازنظرات شما بسیار دقیق به نکاتی اشاره میکنید که مد نظرم بوده4 روز قبل

  • سيد حسين موسوي نيااین ناظم جلسه حواسش کجاست؟ 
    خط و ربطی بدید به این حرفا مسلمونا
    4 روز قبل

  • مصطفی میرزایی پیهانیمنظورم از کلیشه خود داستان و نوع نگارشش نبود بلکه موضوعی است که به او پرداختید . منهمین چند وقت پیش توی یکی از شبکه های فارسی زبان سریالی دیدم که اونجا خانم خواننده ای بود که به خاطر صدای بسیار زیباش توی مردم معروف بود ازش دعوت میکردن بره تو مجلس خصوصی شون بخونه و شاگرد میگرفت اما چون داخل ایران بود فعالیتهاش ممنوع بد برای همین با یکی از همین دوستان شاگردهاش آشنا شد که این دوستی موجب ان شد تا دوست که اقای ثروتمند بود از این خانم خواست که به اروپا بره و اونجا با کمک اون به معروفیت برسه و از این برنامه ها . خانم قبول نکرد و همین قبول نکردن نرفتن مصادف با ایجاد حس نسبت به اون مرد از طرف خانم خواننده شد به حدی که زن بیمار شد و شب و روز منتظر این بود تا مرد دوباره زنگ بزنه و عهد کرد که تا زنگ زد با اون بره نه بریا خواننده شدن بلکه برای رسیدن به خود مرد که باقی داستان بماند . حالا منظور من موضوع شما بود . من نظیر این داستان رو در فیلم ها و ویدئو کلیپ ها و داستانها بخصوص کارهای مرحوم فهیمه رحیمی خوندم .4 روز قبل

  • مهدي بنائيانمن با نظر آقای موسوی نیا موافقم. حفره های اطلاعاتی زیاده.خواننده را آزار میده.اشاراتی که به بعضی عوامل داستانی میشه عقیم میمونه.مثلا مادر که اصلا دیگه تکرار نمیشه.یا دوست راوی که باز هم مخفی میشه.اینها خوننده را گیج میکنه .4 روز قبل

  • مجيد اسطیريهیچی ندارم،به جزسه پایه ها ی لخت که همدیگر را بغل کرده و کنجی بی حرکت مانده اند . دیوارهای بدون تابلو با خطوط به جا مانده ازقابها ،لامپ های سوخته . وخط کشی های کج و معوج دخترک دلبری که ...


    اين چند خط بالا توي توصيفات داستان واقعا عالي بود.
    سه پايه هاي لخت که همديگر را بغل کرده اند خيلي توصيف محشريه. حال و هواي اين زن نقاش تنها و تمنيات درونيش را به بهترين شکل و در پوشيده ترين شکل بيان ميکنه.4 روز قبل

  • سيد حسين موسوي نياتایادم نرفته قسم هایی که خیلی به نظرم زیبا آمده را می گویم. با این که همیشه سعی می کنم این قسمت یعنی معرفی خوبی های اثر را فراموش نکنم ولی ...
    این جمله به نظرم بسیار هوشمندانه و زیرپوستی حیای زنانه را نشان داده " راننده شوخ نگاه شان می کند و داد می زند: ردیف آخر خالیه، مردها بر می گردند و زنها را نگاه می کنند و من از پنجره بیرون را"

    این قسمت هم در صفحه آخر داستان به نظرم شاعرانه و زیبا و البته همگون با شخصیت زن است که مبهوت مرد است: "... لامپ های سوخته و خط کشی های کج و معوج دخترک دلبری که لبخندش آنقدر شیرین بود که می شد آنرا با زهر خورد"4 روز قبل

  • ريحانه مظاهريبه نظر منم شخصیت دوست راوی به همان ناگهانی که وارد میشه همون طور هم خارج میشه 
    احساس می کنم یه جور ناقص مونده4 روز قبل

  • مجيد اسطیريمن با نظر آقاي ميرزايي موافقم که داستان ايجاز داره. اما نميتونم مطمئن بگم که ايجاز مخل داره. فقط ميتونم بگم کاش صحنه‌هاي زيادي که از وسط اين داستان حذف شده اند حذف نميشدند. در اون صورت داستان به جاي 4 صفحه حداقل ميشد 7 يا 8 صفحه و اصلا هم بد نبود و ما را بيشتر هم جذب ميکرد.4 روز قبل

  • سيد حسين موسوي نياآقا مجید عکس تبلیغی گذاشتی؟ تبلیغ چیه ؟ چایی؟ برنج ؟
    4 روز قبل

  • مصطفی میرزایی پیهانییکی از مشکلات نویسندگان ما و خود ما اینه که قبل از نوشتن داستان و حتی در حین داستان خیلی مسائل و تفکرات و حرف ها برای ارائه و گفتن داریم اما مشکل داستان کوتاه اینه که نویسنده اون هیچوقت نمیتونه با داستانش راه بیافته و سراسر جهان دونه دونه خواننده ها رو از مسادل توی ذهنش با خبر کنه و اون رو توضیح بده . داستان خودش توجیه کننده و توضیح دهنده خودش میباشد . حتمن که خیلی ریز بینی ها و حرفها در ذهن شما بوده که بر اساسش تصمیم به نوشتن این داستان گرفته اید اما داستان تا چه حد قابلیت انتشار این افکار و ذهنیات شما رو داره ؟شما در طول داستان چقدر فضا برای نشون دادن حس و حال شخصیت اول داستانتون صرف کردید چقدر انرژی برای شناسوندن شخصیت دیگر داستانتون گذاشتید ؟ ما زن رو نه خیلی کامل اما حدودن قابل قبول با هاش ارتباط برقرار میکنیم اما با شخصیت های دیگر داستان اصلن ارتباط برقرار نمی کنیم . ما هیچ ادرس و پلانی از مرد حتی از مختصات فکری و ذهنی و فیزیکی و اجتماعی اش نداریم . مردی که با تمام این عشقی که قرار است ما ببینیم به زن زنگ میزنه و انسوی تلفن با زنی دیگر هم کلام میشه زنی که از بدی حال زن مورد نظر او خبرمیده و مرد اصلن عکس العملی به این خبر بد حالی زن نشون نمیده . فقط میگه از خارج زنگ زدم .4 روز قبل

  • ريحانه مظاهريمن اصلا احساس نکردم مرد عاشقه ! میتونه سودجو باشه!4 روز قبل

  • مجيد اسطیرينه سيد دارم عکس پرو ميکنم ببينم کدومش بيشتر بهم مياد!
    :-)4 روز قبل

  • مصطفی میرزایی پیهانیداستان خیلی اضافات میخواد . به نظر من فلش بک های داستان خیلی کم هستند و ناقص . ما دقیقا متوجه نمی شیم که ما بین این زن و مرد که در روایت از اون دیالوگ می شنویم چه ارتباطی وجود داره . مثلن من حس میکنم عاشقانه باشه . اما از کجا معلوم ؟ شاید حس مشهور شدن یا دست دادن فرصتی دیگر برای خروج از کشور باشه . یا شاید ارتباط اصلی بین زن با دختر یا شاگردش باشه . همه احتمال ها وجود داره . به نظر من این داستان بایستی دارای اطلاعات بیشتری از قسمتهای اصلی داستان داشته باشه . اگرچه من باز هم میگم قسمتی که داستان در اتوبوس در حال وقوع هستش خوب نوشته شده مگر چند نکته که در موردشون گفتم .4 روز قبل

  • مجيد اسطیريبله هيچ شواهدي وجود نداره که بگيم مرد داستان عاشقه4 روز قبل

  • مصطفی میرزایی پیهانیالان داستان خانم مولوی رو داریم نقد می کنیم یا عکس اقا مجید رو ؟4 روز قبل

  • نجمه مولویازدوستان بسیار سپاسگزارم که با دقت داستان را خوانده اند.4 روز قبل

  • مجيد اسطیريولي سيد شباهتش به blow up آنتونيوني را حتما بيشتر توضيح بده.
    من اصلا شباهتي بين اين دو تا پيدا نميکنم!4 روز قبل

  • حسن کي قباديسلام به دوستان وعرض تبریک سال نو و آرزوی قبولی طاعات
    عذرخواه که دیر رسیدم. راستش الان اومدم و گفتم یه سلامی بکنم و حدالقل عرض ادبی داشته باشم.4 روز قبل

  • نجمه مولویعکس عصبانی گذاشتین آقای اسطیری !!!4 روز قبل

  • نجمه مولویسلام آقای کیقبادی خوش آمدین4 روز قبل

  • سيد حسين موسوي نيانکته دیگری که به ذهن بنده می رسد و لازم میدانم که توجه شما را به آن جلی کنم این است که :
    - بر همه ما واضح و روشن است که نیمی از جذابیت داستان را انتخاب یا جرقه ابتدایی که می گوییم ایده بر عهده دارد البته چه بسا داستان های فراوانی در حد اعلا دارای پرداخت قوی و هوشمندانه ای بوده اند که آن خود بحث دیگری است. اما عرض بنده در مورد اتوبوس خط 20 این است که ایده ابتدایی گرچه حالتی دغدغه برانگیز در جهان رئال دارد اما شیوه و ساختار پیاده شدۀ حاضر در جهان داستانی، سوژه را در ذهن مخاطب برجسته و مخاطب را با دغدغه های زن همراه نمی کند.
    علت : به نظرم اولین علت کمی بی توجهی به امکانات زاویه دید اول شخص در انتقال حس، درونی سازی و ایجاد صمیمیت است و دومین علت از نظر من منطق داستان است که جوابگوی سوالات و ابهامات خواننده تا حدود زیادی نیست.
    و برایند خوانش من از داستان این را می رساند که یا داستان با شعلۀ حسی درذهن شما شروع شده که از منطق طرح و ماجرا باز مانده اید یا کاملا مکانیکی قصد نوشتن داستانی برای چنین زنی را نموده اید و از خلاقیت و بداعت و وجه زیبایی شناسی داستان کمی فاصله گرفته اید.4 روز قبل

  • مصطفی میرزایی پیهانیعکست رو بده خانومت بندازه ببین چی میشه . برا چشم و هم چشمی هم که شده یه عکس خوشگل ازت میندازه . آقای کی قبادی عزیز . سلام علیکم4 روز قبل

  • مجيد اسطیريبابت اون عکس عصباني از همهء دوستان عذرخواهي ميکنم.
    از هيچ کس عصباني نيستم :-)4 روز قبل

  • سيد حسين موسوي نياسلام.
    آقا مجید اگه بخوای می تونم شباهتش را حتی با "معراجی" ها یا می دونم مثلا با "دونفر و نصفی" با رسم شکل بگم.
    4 روز قبل

  • مصطفی میرزایی پیهانیاینقدر فیست عالیه که عصبانی بودن هم بهت میادمجید عزیز .4 روز قبل

  • مصطفی میرزایی پیهانییه سوالی از خانم مولوی داشتم . احیانن داستانک هم می نویسید یا نوشته اید ؟
    4 روز قبل

  • حسن کي قباديسرکار خانم مولوی عذرخواه که داستان شما رو نخوندم. فرصت نشد. ایشالله در فرصت مناسب می خونم. الان بیشتر برای عرض ارادت خدمت رسیدم.
    4 روز قبل

  • نجمه مولویکتاب مرا در آغوش بگیر من که به چاپ چهارم رسیده همه اش داستان کوتاه کوتاه است . ضمنا سخت با لفظ داستانک مخالفم چون این یک گونه داستانی است نه داستان کوچک از شما هم سپاس آقای میرزایی خیلی عالی انالیز میکنید4 روز قبل

  • مجيد اسطیريسيد جان من را نپيچان! بايد شباهتش به فيلم آنتونيوني را بگي.4 روز قبل

  • نجمه مولویخواهش میکنم اقای کی قبادی راحت باشید واز حضور در جمع دوستان لذت ببرید4 روز قبل

  • نجمه مولویآقای اسطیری من میتونم مرخص بشم ؟4 روز قبل

  • سيد حسين موسوي نياوای چه قدر بده من همش دارم عیب و ایراد این داستان رو می گم . اما چه کنم دیگه مجورم:
    نویسنده سعی کرده یک معنایی در پس استفاده از حاشیه و متن و دیده شدن و گمنام بودن در لوای شخصیت و عاطفه منفعل زن به تصویر بکشد که کمی به دلیل اغراق در کدگذاری معنایی در زبان باعث به بار ننشستن این محصول شده است.
    دیگر اینکه در پاراگراف دوم داستان جمله ای آمده که می گوید : " صندلی جلویی را می گویم " این جمله گویای این است که راوی دارای مخاطب استکه در واقع نیست و علت لحنی نیز من برایش با شواهد موجود پیدا نکردم.
    گاهی دوگانگی هایی در دیالوگ ها بین زبان محاوره و معیار دیده میشود.
    ساختار دیالوگ نویسی یعنی رعایت مرز دیالوگ و روایت در بعضی موراد دچار مشکل شده.


    و دیگر عرضی ندارم. 
    عذر خواهی فراوان بابت بلند بلند فکر کردن هایم در مورد این داستان.4 روز قبل

  • مصطفی میرزایی پیهانیسال 86 یا 87 جشنواره داستانهای اس ام اسی اندیمشک یه چیزایی از شما یادم میاد . من با آقای حسینی همشهری شما هم اتاق بودمخانمی هم با ایشون از مشهد اومده بود . نمیدونم شما بودید یا خیر ولی چهره تون خیلی اشنا بود برام . داستانک هم از اینرو میگم چون همچون بالگرد و دورنویس و ... دوستان حافظ زبان مادری برای داستانهای مینی مال انتخاب کرده بودن و الا حق با شماست داستانهای کوتاه کوتاه بهتره زیرا داستانک به نوعی ناچیز بودن یا شبیه بودن رو نشون میده تا اصل معنای این گونه ادبی رو .4 روز قبل

  • مجيد اسطیريخانم مولوي کماکان فکر ميکنم مهم ترين عنصر داستان شما زمانش است. اين بازهء وسيع زمان با اين حجم کم و اين همه ايجاز، داستان شما را کمي نا متعادل کرده است.

    يک نکتهء ديگر هم در مورد مکان داستانه. ما در مشهد يک چيزي به نام "من کارت" داريم اگه اشتباه نکنم. درسته؟4 روز قبل

  • نجمه مولویازاینکه لطف کردین ودر مورد داستان نظر خودتونو گفتین ممنون آقای موسوی امید وارم موفق باشید4 روز قبل

  • مجيد اسطیريخواهش ميکنم خانم مولوي. خيلي زحمت کشيديد که وقت گذاشتيد. ما با دوستان بحث را ادامه ميديم و انشاالله شما در فرصتهاي بعدي ميتونيد کل بحث ها را مشاهده کنيد.
    شب عالي به خير.4 روز قبل

  • نجمه مولویدرسته آقای اسطیری اینجا من کارت هست . ولی این داستان در اوایل تولد من کارت نوشته شده تقریبا چهارسال پیش ودر داستان اگه خاطرتون باشه یکی از مسافرا که کودک هست با تمسخر در مورد بلیط حرف میزنه .4 روز قبل

  • سيد حسين موسوي نيااین پُسترا فقط آقا مجیدبخواند - مجید یاد آهنگ مازار فلاحی افتادم!!!! - 
    شباهت این داستان با فیلم آگراندیسمان در سردرگمی شخصیت و عبور زمان از کنار شخصیت، گنگو بی هدفی و انتظار منفعلانه رخدادی همراستا با خواسته ها و تمایلات شخصیت است. توضیح بیشتر را از خود میکل‌آنجلو آنتونیونی بگیرید.
    روزهای فرد بوفه پردیس سینما آزادی.4 روز قبل

  • سيد حسين موسوي نياشب خوش
    . یا علی مدد4 روز قبل

  • مصطفی میرزایی پیهانیدوستان عزیز در شهرستان ادب باز هم ممنون که مجالی فراهم کردید برای هم سخن شد با دوستان هم دغدغه و خوش ذوق و نویسنده مان . سالی پر از داستانهای زیبا و شیرین برای تک تک دوستان آرزو مندم . از گفتگو با شما عزیزان لذت بردم و از خانم مولوی هم تشکر میکنم که روحیه نویسندگی خودشون رو نشون دادند و در برابر صحبتهای ما جبهه نگرفتند . چون خوب میدونن هیچکدام از کامنتهای ما قالب نقدگونه نداشتند . صحبتهای بنده نظر شخصی ام بود و نوعی پیشنهاد چون نه درس نقد خونمدم و نه قد و قواره و سوادی برای ادعای منتقد بودن . جمعی دوستانه و گرم داشتیم و این داستان بهترین بهانه بود برای لذت بردن از ادبیات داستانی و ساعتی گپ زدن با شما . ممنون از همه .4 روز قبل

  • نجمه مولویاز همه دوستان و داستان نویسان عزیز سپاس و امتنان دارم که وقت گذاشتند و در مورد داستان نوشتند.ازآقای میرزایی -آقای اسطیری-آقای موسوی- سرکار خانم مظاهری تشکر دارم شب همه تون خوش.4 روز قبل

  • مجيد اسطیريدر مورد مکان ميخواستم بگم ما اينجا از عناصر مکاني فقط و فقط من کارت را داريم که خيلي عنصر کمرنگيه و اصلا ناشناخته س و حتي گيج کننده س براي کسي که ندونه. کاش اسمش را نميگفتيد.4 روز قبل

  • ريحانه مظاهريخواهش میکنم خانم مولوی
    ممنون از داستان خوبتون
    شب همگی خوش4 روز قبل

  • مرضیه نفریسلام و وقت به خیر
    خیلی بد است که من هیچ وقت ساعت ده شب نمی توانم در جلسه مجازی شرکت کنم. همیشه داستان ها را می خوانم.اما چه کنیم که توفیق همراهی دوستان را ندارم.
    اما داستان خانم مولوی !
    با تشکر از ایشان، همه دوستان حرفها را گفته اند من هم دو سه نکته را تاکید می کنم. داستان شروع خوبی داشت توصیفات خوبی را آورده بودند. به خصوص توصیفات اتوبوس. اما رفت و برگشت های زیاد و ایجاز بیش از حد آن به کار آسیب زده بود. ضمن تایید این نکته دوستان؛ مکان به خوبی مطرح نشده بود و گاهی گیج مان می کرد. از زاویه دید می شد بهتر از اینها کارکرد کشید.
    موفق باشید
    دلم رای همه دوستان تنگ شده است
    به امید دیدار3 روز قبل

  • کبری التجسلام.من هم مثل خانم نفری متاسفم که این ساعت نمی تونم از جمع دوستان استفاده کنم.
    به نظر من داستان خانم مولوی داستان کسی ست که به قول خود زن نمی خواهد در حاشیه بماند حال چه این حاشیه در عشق باشد چه در کار هنری.زن می خواهد در متن باشد و دیده شود و فکر می کنم نویسنده این حس و حال را خیلی خوب نشان داده اند.
    با فلاش بک های داستان مشکل داشتم.یعنی با خود عنصر پیوند.فکر نمی کنم کسی با صاف کردن بلیط یاد خط صاف بیافتد یا باآخرش یاد آخرش که چی؟

    بعضی از جمله ها می توانست کوتاه تر شود که دوستان اشاره کرده اند.مثلا مادرم آنوقت هایی که خوش اخلاق بود و حوصله داشت خودش نشان می دهد که کمتر اتفاق می افتاد.
    در مورد اشاره به پشت صندلی جلویی هم کافی بود مثلا گفته شود پاهایم می خورد به پشت صندلی جلویی "که"تمام جلد آن را پاره کرده اند و...
    در کل داستان را خیلی دوست داشتم و از خواندنش لذت بردم.و ممنون از خانم مولوی برای داستان زیبایشان
    موفق تر باشید.
    -7588 ثانیه قبل

  • دیدگاه خود را بنویسید


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  •  بررسی داستان اتوبوس خط ۲۰
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.