شهرستان ادب: زندهیاد بیژن نجدی داستاننویس و شاعر مطرح سرزمینمان از جمله هنرمندانی است که در یکی از روزهای گرم شهریور سفر ابد را آغاز کرده است. مجید اسطیری در یادداشت تازهاش سراغِ عالمِ داستاننویسیِ نجدی رفته است.
اگر کسی این روزها گذرش به لاهیجان افتاد یک سری به قبرستان آنجا بزند. شاید دو تا مرد و یک زن میانسال را آن اطراف ببیند که بر مزار آن مرد نویسنده و شاعر و معلم ریاضی ایستادهاند (یکی از مردها احتمالا نشسته چون پایش درد میکند) و زیر لب فاتحه میخوانند. این سه نفر "طاهر" و "ملیحه" و "مرتضی" هستند.
بیژن نجدی فرصت کمی داشت برای بروز استعدادش و ابراز نگاه خاصش به اهالی ادبیات. فقط چاپ شدن یک مجموعه داستانش را دید: "یوزپلنگانی که با من دویده اند". آن مجموعه داستان دیگرش و مجموعه شعر پس از فوتش منتشر شدند.
با این همه نجدی یک حادثهء خوب بود در ادبیات داستانی ما. یک پیشنهاد ویژه بود. پیشنهادی در نگاه. او شاعر هم بود و اتفاقا به زعم من شعرهای خیلی خوبی هم دارد. شاید یک علت اینکه حجم کارهای داستانیش این قدر کم است همین پرداختن به شعر بودهباشد. الآن میگویم کاش همهء وقتش را گذاشته بود و داستان نوشته بود. هرچند گفتهاند که آدمی نبوده که حتی این قدرها در قیدوبند خلق اثر ادبی بزرگ و دیدهشدن و این حرفها و بازیها بودهباشد. مصداقش این همه داستان ناتمام در مجموعه "داستانهای ناتمام". آن هم داستانهایی که موقعیتهای جذابشان دهان هر نویسندهای را آب میاندازد که یکیشان را بردارد و تمامش کند.
داستان نویسی نجدی را من شاعرانه ترین نوع داستان نویسی ایرانی میدانم. یک نوع داستاننویسی خاص که در آن هم "موقعیت" شاعرانه است، هم "پرداخت"، هم "نگاه"، هم "توصیف"، هم "شخصیت" و البته چیزی از عناصر داستان را هم کم ندارد.
میگویند فلان نویسنده شاعرانه مینویسد و وقتی نگاه میکنی میبینی منظورشان این بوده که کلمات پر از عاطفه توی داستانهایش زیاد است. یا نهایتا موسیقی نثرش خوب است. اما شاعرانگی نجدی در داستانهایش از این سیاق نیست. او شاعرانه به جهان مینگرد!
در داستان "سپرده به زمین" طاهر و ملیحه را در هیئت یک پیرزن و پیرمرد بی اولاد میبینیم که در تشییع جنازهء ناشناختهء کودکی که رودخانه با خود آوردهاست شرکت میکنند تا احساس کنند "حالا بچهای داریم که مرده!"
در داستان "چشمهای دکمهای من" جهان را در قابی کج از چشمهای دکمهای عروسکی در یکی از شهرهای اشغال شدهء زمان جنگ تحمیلی میبینیم که یک روز با اصابت موشک به خانه، از پنجره به بیرون پرتاب میشود، روی آسفالت میافتد و شاهد شهادت مادر "فاطی" است.
در داستان "روز اسبریزی" شاهد ماجرای آتش گرفتن پردهء یک پردهخوان دورهگرد خراسانی هستیم که به یکی از روستاهای شمال آمده. و حالا تنها جوان کر و لال روستا که از فاجعه با خبر است میخواهد دیگران را مطلع کند.
بیژن نجدی اگرچه ستارهای بود که اندک زمانی در آسمان ادبیات داستانی ما درخشید ولی با آثار شاعرانهاش، که به نسبت مورد استقبال مخاطب عام هم قرار گرفت، پیشنهادهای درخور توجهی به داستاننویسی ما ارائه کرد. او فضای تازهای پیش روی داستان نویسان ما گشود و اینگونه که مشخص است چنین کاری را کاملا ناخودآگاه و بدون نظریهپردازی انجام داد. آنچه داستانهای او را این اندازه تاثیرگذار میکرد البته که رنج و غم زندگی بود که به گفتهء خودش از ۴ سالگی با مرگ پدرش در قیام افسران خراسان بار آن را به دوش کشیدهبود:"لازم نیست حتما شانههای توانایی داشتهباشید که دنیا سختیهایش را روی شانهء شما خالی کند. برای من این اتفاق در ۴ سالگی رخ داد و من از همان روز نویسنده شدم."
او در داستانهایش برای توصیف، بسیار از عناصر معانی و بیان اعم از تشبیه و استعاره و تشخیص و حس آمیزی استفاده میکرد. این گونه نبود که فقط به ظاهریترین نوع شاعرانگی، یعنی نثر شاعرانه تکیه کند.
تصاوير مبتني بر تشخيص را مي توان از زيباترين تصاوير شاعرانه ي بيژن نجدي دانست ، كه در خلال آن ها به زندگي شاعرانه ي او با اشياء و محيط پيرامونش پي مي بريم ، تصاويري نظير :
يك پيراهن تور و كت و شلوار سرمه اي راه راه همديگر را بغل كرده بودند )مجموعه ي دوباره از همان خيابان ها / داستان به چي مي گن گرگ)
رختخواب دراز كشيده بود (مجموعه ي داستان هاي ناتمام / A+B / فصل اول)
آسفالت خودش را میکشاند روی زمین (مجموعهء یوزپلنگانی که با من دویدهاند / چشمهای دکمهای من)
در این مجال مجمل واقعا نمیشود به صورت جدی به بررسی سبک خاص نجدی پرداخت. این اشاره را کافی میدانم.
بیژن نجدی میگفت:"در جنگی که اتفاق افتاده، هر کس باید به نوعی دفاع کند." جنگ تحمیلی یکی از دغدغههای همیشگی او بود. بنابر همین نگاه بود که داوطلبانه برای حضور در جبهه ثبت نام کرد و با کاروان اعزامی دبیران لاهیجان راهی سنندج شد. از آنجا به سلیمانیه و خط مقدم اعزام شد. داستانهایی چون "چشمهای دکمهای من" و "زمان نه در ساعت" نشاندهندهء توجه خاص نجدی به جنگ و جبهه هستند.
با نگاهی به:
- شاعری که داستان میگفت، شهرام فرهنگی، همشهری داستان، دور اول، شماره 3
- ساختار تصاویر شاعرانه در داستانهای بیژن نجدی ، لیلا کردبچه